loading...
اخبار حوادث
آموجا (Umoja) نام دهکده ای در کشور کنیا است که تنها زنان و کودکان ساکن آن هستند و حدود دو دهه است که به هیچ مردی -بجز کودکانی که در آموجا بزرگ شده اند- اجازه ورود به این روستا داده نشده است.
مهرخانه : آموجا (Umoja) نام دهکده ای در کشور کنیا است که تنها زنان و کودکان ساکن آن هستند و حدود دو دهه است که اجازه ورود به  این روستا به هیچ مردی به جز کودکانی که در آموجا بزرگ شده اند، داده نشده است.


 

رویاها و خواب های شبانه از دیرباز مورد توجه بشر بوده و پادشاهان همواره مفسرانی را برای تعبیر خواب هایشان داشته اند، اما حقایق جالبی در مورد رویاها وجود دارد كه دانستن آنها خالی از لطف نیست. برخی افراد فقط خواب های سیاه و سفید می بینند.
در حالیكه ۷۰% مردم خواب های رنگی می بینند، ۳۰% باقیمانده خواب هایشان را در فضایی كاملا سیاه و سفید می بینند. البته رنگی یا سیاه و سفید بودن این خوابها ربطی به نوع خواب افراد ندارد و خواب های معمولی مانند دیر رسیدن به امتحان، دیدن مرگ فردی كه در زندگی واقعی زنده است و سایر خواب هایی از این دست، برای هر دو دسته این افراد است.

همسر سابق یکی از بازیگران زن سینما به اتهام برگزاری پارتی های شبانه
 
در پایتخت دستگیر شد.
 خبرگزاری مهر: همسر سابق یکی از بازیگران زن سینما به اتهام برگزاری پارتی های شبانه
در پایتخت دستگیر شد.

 شامگاه پنج شنبه ماموران پلیس تهران در جریان برگزاری یک پارتی مختلط
در شمال پایتخت قرار گرفتند.
 
نشريه «ساندي تايمز» اعلام كرد: دنيل رادكليف ثروتمندترين بازيگر زير 30 سال انگليسي
 
 در سال 2012 لقب گرفت.
خبرگزاری ایسنا:  نشريه «ساندي تايمز» اعلام كرد: دنيل رادكليف ثروتمندترين بازيگر زير 30
 
سال انگليسي در سال 2012 لقب گرفت.

دنيل رادكليف ـ بازيگر معروف نقش «هري پاتر» در اين هشت‌گانه سينمايي ـ در صدر فهرست
 
سال 2012 ثروتمندترين بازيگران زير 30 سال نشريه انگليسي «ساندي تايمز» قرار گرفت.
طبق خبرهای منتشرشده مریم خاتون ملک آرا، فردی که در سال 1365 تغییر جنسیت داده بود در ایام تعطیلات عید در گذشته است.

برترین مجله اینترنتی ایران

هفت صبح: طبق خبرهای منتشرشده مریم خاتون ملک آرا، فردی که در سال 1365 تغییر جنسیت داده بود در ایام تعطیلات عید در گذشته است.

دختر: متهم من را به زیر زمین برد و تجاوز کرد

 

حکم اعدام مردی که با ربودن دختری جوان او را مورد تعرض قرار داده بود،
 
 توسط قضات دیوان‌عالی کشور تایید شد.
شرق: حکم اعدام مردی که با ربودن دختری جوان او را مورد تعرض قرار داده بود،
 توسط قضات دیوان‌عالی کشور تایید شد.

این متهم در پی شکایت دختری جوان به نام «کبری» دستگیر شد. کبری روز هفتم خرداد
سال 83 نزد ماموران پلیس رفت و در حالی‌که بسیار مضطرب و پریشان بود و گریه می‌کرد به
ماموران گفت جوانی شرور به نام «علی» به وی تجاوز کرده است.
وقتي فهميدم مهران به زور وارد خانه خواهرم شده و او را مورد آزار قرار داده است، تصميم گرفتم از او انتقام بگيرم و براي اين كار از «پويا» يكي از اقوامم كه رابطه دوستانه‌اي هم با او داشتم، كمك گرفتم.
شرق: متهمان پرونده قتل پسري كه قرباني رابطه با دو زن شده‌ است، روز گذشته در جلسه محاكمه‌شان اتهام خود را انكار كردند.

در ابتداي جلسه محاكمه كه در شعبه 71 دادگاه كيفري‌استان تهران برگزار شد، نماينده دادستان در جايگاه حاضر شد و گفت: 12 ارديبهشت سال‌جاري ماموران پليس رباط‌كريم جسد مرد جوانی را پيدا كردند كه با ضربات متعدد چاقو به قتل رسيده‌ بود.

وقتی او را پیدا کردم و به خانه بازگرداندم دیگر هیچ اعتمادی به او نداشتم و فکر می کردم وی با پسران رابطه نامشروع دارد تا اینکه چند روز پیش لاله گفت حالت تهوع دارد. چون این حالت در او از بین نمی رفت،مطمئن شده بودم دخترم باردار است.
مهر:  مرد جنایتکار که به خاطر سوءظن، دختر 14 ساله خود را در خواب خفه کرده بود به زودی در دادگاه کیفری محاکمه می شود.

 اوایل خرداد امسال زنی با ماموران پلیس شیراز تماس گرفت و خبر داد دختر 14 ساله اش به نام لاله به طور ناگهانی جان باخته است. بلافاصله بعد از این تماس ماموران در محل حاضر شده و تحقیقات را آغاز کردند.

 طنز نوشته های جالب و خواندنی

 

ما بچه بودیم یه بازی بود به نام :

«همه ساکت بودند ناگهان خری گفت» …

صد برابر پلی استیشن ۳ لذت داشت !

.

.

.

خدایا

مارو ببخش که در کار خیر

یا “جار” زدیم…

یا “جا” زدیم…

.

.

.

تا حالا دقت کردین چقدر حرص آوره که سر غذا

دقیقا اون چیزی رو بر میدارن که تو کلی تو ذهنت واسش نقشه کشیده بودی 

.

.

.

امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم ۵۰۰۰۰ تومان .

یه ده هزار تومنی داد! سه تا پنج هزار تومنی داد!

پنج تا دو هزار تومن داد! پونزده تا هزاری!

یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت،نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه!

طفلی خودشو کشت ۵۰ تومن منو جور کرد!

.

.

پ نه پ - سری جدید

 

کبوتر با کبوتر ، باز با باز ؟

پَ نَ پَ الاغ تک شاخ با مرغ مگس خوار

سوسک آفریقایی با نهنگ سرچکشی !

 

جالب" target="_blank">مطالب جالب خنده دار, جوک های پ نه پ" style="BORDER-TOP-WIDTH: 0px; BORDER-LEFT-WIDTH: 0px; BORDER-BOTTOM-WIDTH: 0px; BORDER-RIGHT-WIDTH: 0px" alt="جوک جدید, جالب" target="_blank">مطالب جالب خنده دار, جوک های پ نه پ" src="http://salijoon.us/mail/901126/an10.gif">

 

فرشو پهن کردیم پشت بوم ، همسایه میگه شستین گذاشتید خشک بشه ؟

گفتم پَ نَ پَ انداختیم ویتامین D جذب کنه تا رنگ گُلاش ثابت بمونه !

 

پ  نه  پ – ترکی

۱-آناما دیدیم کئ واختئ دی کئ بیرلیک لیقدن چئخیم! هر نمه اولسا منیم یئریمی آلتی یاشیم باردی. آنام دیدی: آتاسئ یانان ! یعنی خاتین ایستین سن! دیدیم: ب – یو – ب ! بیر قارداش توپولوق موپولوپ ایستئ یم ! لیک ایزوم اولمئ یه آتاما دیز دئ ییم!!

(۱-به مامانم میگم: فکر کنم دیگه وقتشه ازتنهایی دربیام،هرچی باشه بیست و شش سالمه مامان میگه: یعنی زن میخوای پدرسوخته! ؟  میگم: پـَـَـ نَ پـَـَــــ . یه داداش توپول موپول می خواستم روم نمیشه مستقیم به بابا بگم!!)

داستان زیبای ” اثبات وجود خدا “

http://radsms.com/image/image_post/dastan/vojoode-khoda.jpg

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید
آرایشگرگفت:من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

داستان کوتاه و زیبای “عشق جوان به دختر پادشاه”

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.

جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .

 

داستان خواندنی  ” محبوب تر از پیامبر خدا “

داستانی از حضرت عیسی(ع) و خواهش او از خدا

 

http://radsms.com//image/image_post/dastan/%D8%B9%DB%8C%D8%B3%DB%8C%20%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%AD.jpg

وقتی حضرت عیسی علیه السلام از خداونددر خواست کرد کسی را به او نشان دهد که نزد خدا محبوب تر از او باشد، خداوند عیسی را به پیرزنی که در کنار دریا زندگی می کرد راهنمایی نمود. وقتی عیسی علیه السلام به سراغ آن خانم آمد، دید در خرابه ای زندگی می کند وبا بدنی فلج و چشمانی نابینا در گوشه ای رها شده است. وقتی حضرت عیسی علیه السلام جلوتر رفت ودقّت کرد، دید پیرزن مشغول ذکری است:

داستان بسیار آموزنده ” تله موش”

http://radsms.com/image/image_post/dastan/Mouse-Trap-Cheese.jpg

موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود .
موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« کاش یک غذای حسابی باشد .»
اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود .
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد . او به هرکسی که می رسید ، می گفت :« توی مزرعه یک تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است . . . »
مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت : « آقای موش ، برایت متأسفم . از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی ، به هر حال من کاری به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطی به من ندارد .»

داستان جالب ، خواندنی و آموزنده ” دختر فداکار”

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

داستان کوتاه و آموزنده ” خود را تغییر دهیم “

ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی است و تعمیر آن نیز فایده ای ندارد . قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود . اما وقتی ساخت بنا به پایان رسید ؛ کارمندان کتابخانه برای انتقال میلیون ها جلد کتاب دچار مشکلات دیگر شدند .
یک شرکت انتقال اثاثیه از دفتر کتاخانه خواست که برای این کار سه میلیون و پانصد هزار پوند بپردازد تا این کار را انجام خواهد داد. اما به دلیل فقدان سرمایه کافی ،این درخواست از سوی کتابخانه رد شد . فصل بارانی شدن فرا رسید، اگر کتابها بزودی منتقل نمی شد ، خسارات سنگین فرهنگی و مادی متوجه انگلیس می گردید . رییس کتابخانه بیشتر نگران شد و بیمار گردید .

داستان آموزنده ” حلقه خورشید “

 

پسرک‌ بی‌آن‌ که‌ بداند چرا، سنگ‌ در تیرکمان‌ کوچکش‌ گذاشت‌ و بی‌آن‌ که‌ بداند چرا، گنجشک‌ کوچکی‌ را نشانه‌ رفت. پرنده‌ افتاد، بال‌هایش‌ شکست‌ و تنش‌ خونی‌ شد. پرنده‌ می‌دانست‌ که‌ خواهد مرد اما…

اما پیش‌ از مردنش‌ مروت‌ کرد و رازی‌ را به‌ پسرک‌ گفت: تا دیگر هرگز هیچ‌ چیزی‌ را نیازارد.

 

داستان آموزنده ” شیوانا و فروشنده دوره گرد “

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد . زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود .

داستان آموزنده و خواندنی ” پادشاه و مسابقه تصاویر”

 

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

 


داستان آموزنده ” هزینه بیلط “

یادم می آید وقتی که نوجوان بودم ، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم . جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند . به نظر می رسید پول زیادی نداشتند .
شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند ، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیز پوشیده بودند . بچه ها همگی با ادب بودند . دو تا دو تا پشت پدر و مادرشان ، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند ، صحبت می کردند . مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد .
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند ، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید : « چند عدد بلیط می خواهید ؟ » پدر جواب داد : « لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان . »
متصدی باجه ، قیمت بلیط ها را گفت :
- ۲۰ دلار!

داستان آموزنده ” مشکل مرد فرتوت با زن و دخترش “

http://radsms.com/image/image_post/dastan/bakhte-bidar.jpg

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد !
شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید . زن گفت : ” این مرد همسر من و پدر این دختر است . او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند . از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است . وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم . ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم !؟ “

داستان آموزنده و خواندنی ” دعای کشتی شکستگان”


یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا کردن و کمک خواستن از خدا نداشتند. چون هر کدامشان ادعا می کردند که به خدا نزدیک ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می کند، تصمیم گرفتند که جزیره را به ۲ قسمت تقسیم کنند و هر کدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند کدام زود تر به خواسته هایش می رسد.

داستان بسیار بسیار آموزنده و جذاب ” یک لیوان شیر” حتما بخوانید

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

داستان عاشقانه بسیار زیبا و گریه آور ” ارزش عشق ” (حتما بخوانید )


دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت

دلداده اش را “  با او چنین گفته بود :

داستان عاشقانه زیبا ” قلب هدیه ”


پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

داستان عاشقانه پند آموز ( حتما بخوانید )

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟

من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

داستان بسیار زیبا و خواندنی ” نهایت ابراز عشق ” حتما بخوانید

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

داستان عاشقانه غمگین و خواندنی  ” قرار”

http://www.radsms.com/image/image_post/dastan/gharare-asheghane.jpg

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

داستان عاشقانه و غمگین “اثبات عشق”

 

داستان غمگین عاشقانه "اثبات عشق" - www.RadsMs.com

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟


تعداد صفحات : 48

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟