خوشبختی همون لحظه ایست که احساس میکنی خدا
کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله میگیری
آدم ها این روزها قیمت هر چیز رو می دونن، ولی ارزش هم و ارزش ها رو نمی دونن!
آدم ها به ناگهان شکسته و پير نمی شن؛ این ماییم که دیر به دیر نگاهشان می کنیم!
آدم ها اشتباه می کنن ،اشتباهات اونها، در ابتدا رهگذرند،سپس میهمان می شن و بعد صاحبخانه!
آدم های موفق کسانی اند که در تاریکی حتی شده دنبال شمع می گردن، نه این که منتظر بنشینن تا صبح
بشه!
آدم ها فلسفه اختراع سرسره رو شاید ندونن؟ از بچگی به آدم ها یاد میدن که بالا رفتن چقدر سخته
و پایین اومدن چقدر آسون!
فاصله گرفتن از آدم هایی که دوستشان داری بی فایده است زمان به ما نشان می ده که
جانشینی برا اون ها نیست!
آدم ها مترسک نیستن که وقتی واسه کلاغ های دلت تکراری شدن، اونو با یکی دیگه عوض کنی! خودت
باش، قبل از این که مترسک دیگران بشی!
آدم ها هم خوشبین هستن هم بدبین، آخه دنیا هم به آدم های خوش بین نیاز داره، هم به آدم های بدبین،
چون معمولا آدم های خوشبین هواپیما می سازن، اما آدم های بدبین چتر نجات.
اگر روزی بشر گردی ، ز حال ما خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت
خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا
چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است
و از احساس سرشار است
همیشه ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"، کمی کنجکاوی پشت
"همینطوری پرسیدم"، قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ... ،مقداری خرد پشت
"چه میدونم" واندکی درد پشت "اشکال نداره" وجود دارد.
براي يك بار پريدن ، هزار هزار بار فرو افتادم
هيچ وقت رازت رو به کسي نگو. وقتي خودت نميتوني حفظش کني
چطور انتظار داري کسي ديگه اي برات راز نگهداره
هيچ انساني دوست ندارد بميرد، اما همه آنها دوست دارند به " بهشت " بروند...
اما اي انسانها... براي رفتن به " بهشت " ... اول بايد مرد
از مردم دنيا سوالي پرسيده شد و نتيجه آن جالب بودسؤال از اين قرار بود:
نظر خودتان را راجع به راه حل كمبود غذا در ساير كشورها صادقانه بيان
كنيد؟ و جالب اينکه كسي جوابي نداد چون در آفريقا كسي نمي دانست
'غذا' يعني چه؟در آسيا كسي نمي دانست 'نظر' يعني چه؟ در اروپاي
شرقي كسي نمي دانست 'صادقانه' يعني چه؟در اروپاي غربي كسي
نمي دانست 'كمبود' يعني چه؟ و در آمريكا كسي نمي دانست 'ساير
كشورها' يعني چه؟
از همان ابتدا دروغ میگفتند!مگر نگفتند که "من" و "تو" "ما" میشویم؟
پس چرا حالا "من" اینقدر تنهاست.از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟
اصلا این"او" را که بازی داد؟که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!
میبینی؟قصه ی عشقمان!فاتحه ی دستور زبان را خوانده است.
دور شدی از من جیکت هم در نیامد....عیبی ندارد....
ولی این رسم گنجشکی نیست....
عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود.
عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند.
عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود.
عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است.
عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد.
عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.
عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.
عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.
عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد.
دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر را امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده» آنها هر کدام منتظر بودند تا دیگری شرط عشق را به جا بیاورد شرط عشق چه بود؟!